جدول جو
جدول جو

معنی ماه دینار - جستجوی لغت در جدول جو

ماه دینار
شهر نهاوند را گویند، وجه تسمیۀ این شهر به ماه دینار این است که حذیفه الیمان وقتی بدین شهر فرود آمد مردی را در حرب اسیر گرفتند گفت مرا پیش امیر برید تا درباره شهر با وی گفتگو کنم، وی را پیش امیر بردند و او با امیر مصالحه کرد، نام این مرد دینار بود و از آن زمان باز نهاوند را ماه دینار خواندند و گویند ماه دینار نام کورۀ دینور می باشد، (از معجم البلدان) ... ماه کوفه نهاوند باشد ... وبسا نهاوند را به ماه دینار یاد کنند، (الجماهر ص 205)، و رجوع به ماه الکوفه و ماه البصره و ماهان و ماهات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

که چهرۀ زیبا و درخشان چون ماه دارد، ماه چهر، ماه چهره، ماه رخسار، ماه منظر، ماه طلعت، ماه سیما:
از آن ماه دیدار جنگی سوار
وزان سروبن بر لب جویبار،
فردوسی،
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد یا پریست،
فردوسی،
سکندر همان شب به تنها بخفت
نیامیخت با ماه دیدار جفت،
فردوسی،
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام دو محله است در بغداد که یکی را دار دینار کبری و دیگری دار دینار صغری میگویند و در جانب شرقی شهر بغداد نزدیک بازار ثلاثاء، بین این بازار و رود دجله، قرار داشته است. وجه تسمیۀ این دو محله انتساب آنها به دیناربن عبدالله است که در زمان مأمون عباسی شهرتی داشته و معاون حسن بن سهل و بفرمانداری شهرهای جبل منسوب بوده و سپس مورد خشم مأمون قرار گرفته و از کار برکنار شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دی)
دیوار بلند و ستبر قصری یا قلعه و غیره. (یادداشت مؤلف) : چنانکه به هفت سال بیرون قصبه کشت نکردند. کشتی که بود در اندرون شاه دیوار بود... (تاریخ بیهق). و تخریب شاه دیوار قصبه به فرمان ملک عضدالدین بود. (تاریخ بیهق). یک محله سبزوار غارت کرد و شاه دیوار و قلعه خراب کرد. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(لِ کِ)
از موالی بنی سامه بن لؤی القرشی و از مشاهیرتابعین و زاهد بسیار معروف به صره که در زهد و اعراض از دنیا همواره بدو مثل زنند بعلاوه او یکی از خطاطان مشهور عصر خود بود و قرآن به اجرت می نوشت و هر مصحفی را در چهار ماه بپایان می رساند. وفات او را مورخین به اختلاف در سال 126 یا 127 یا 130 یا 131 نگاشته اند. در وجه تسمیۀ او به دینار در تذکره الاولیاء طبع لیدن ص 41 چنین افسانه ای آمده است: در کشتی نشسته بودچون به میان دریا رسید اهل کشتی گفتند غلۀ کشتی بیار گفت ندارم چندانش بزدند که هوش ازو بیرون رفت چون به هوش باز آمد گفتند غلۀ کشتی بیار گفت ندارم گفتند پایش گیریم و در دریا اندازیم هرچه در آب ماهی بود همه سربرآوردند هریکی دو دینار زر در دهان گرفته مالک دست فرا کرد و از یک ماهی دو دینار بستد و بدیشان داد از این سبب نام او مالک دینار شد:
تاج را طوقدار و مملو کند
مالک طوق و مالک دینار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 204).
ترا که مالک دینار نیستی سعدی
طریق نیست مگر زهد مالک دینار.
سعدی.
و رجوع به روضات الجنات صص 684-687 و حاشیۀشدالازار ص 30 و وفیات الاعیان و تذکره الاولیاء صص 41-45 و الفهرست در باب کتاب المصاحف ص 6، 183، 185 و حلیهالاولیاء ج 2 صص 357- 389 و حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 266 و تاریخ گزیده چ نوایی ص 632 و صفهالصفا ج 3 ص 197 شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
دارای دیداری چون ماه. با چهره ای چون ماه زیبا:
ترک مه دیدار دار و زلف عنبربوی بوی
جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
آنکه صورتش در زیبایی قمر را ماند: نگه کن که آن ماه دیدار کیست سیاوش مگر زنده شد یا پریست. (شا. بخ 1076: 4)
فرهنگ لغت هوشیار
با ضربه کشتن، کشتن
دیکشنری اردو به فارسی